از تو بريدن صنما روي نيست

شاعر : انوري

زانکه چو رويت به جهان روي نيستاز تو بريدن صنما روي نيست
کوي تو گويي که همان کوي نيستتا تو ز کوي تو برون رفته‌اي
فارغم از عشق تو يک موي نيستگرچه غمت کرد چو مويي مرا
ماه چو آن عارض دلجوي نيستروي ترا ماه نگويم از آنک
مشک بدان رنگ و بدان بوي نيستزلف ترا مشک نخوانم از آنک
چون رخ تو لاله‌ي خود روي نيستچون لب تو باده‌ي خوش رنگ نه
کيست که چوگان ترا گوي نيستزلف تو چوگان و دلم گوي اوست
هرکه ورا دلبر بدخوي نيستطعنه‌ي بدگوي نباشد زيانش
از سخن دشمن بدگوي نيستانوري از خوي بد تست خوار